آه،
نیلوفر لامصب
مدتی بعد برای بررسی مجدد حکم او را به ساختمان دادگستری در میدان ارگ
بردند ــ لابد تا ظاهری قانونی به ماجرای بازداشت و اتهامهایش بدهند.
چند تماشاچی هم تدارک دیده بودند
ــ یعنی محاﮐﻤﺔ علنی. وقتی گفت اگر قرار بر محاکمه است باید کیفرخواست به او ابلاغ شود و حق انتخاب وکیل داشته باشد،
قاضی گفت احتیاجی نیست. این حرف را در دادگاه اول هم بارها در برابر
تمام درخواستهایش شنیده بود و حیرت کرده بود که به متهم اجازﮤ
داشتن وکیل و احضار شهود و حتی اراﺋﺔ مدارک در دفاع از خودش ندهند.
این بار حیرتش تبدیل به
مشقت شد. پس از آنکه به احترام ورود قاضی برخاست،
قاضی به او اجازﮤ
نشستن نداد. شاید حضور همان
چند سیاهی لشکر سبب شد هوس قدرتنمایی کند و جاسوس اجنبی پدرسوخته را تمام مدت سرپا نگه دارد تا روباه پیر
استعمار حساب کار دستش بیاید.
مینویسد خسته و کمرمق و صبحانه
نخورده،
با این احتمال که جلسه شاید فرمالیتهای برای همآوردن سروته قضیه به سود
او باشد تحمل کرد و به هر فلاکتی بود بیش از یک ساعت سر پا ماند.
در تمام
ﺟﻠﺴﺔ
دادگاه تجدید نظر،
مانند تقریباً تمام استنطاق
بسیار طولانی
ِ همراه با لتوکوب و طی محاﮐﻤﺔ
اول، باز
تماماً حرف از نیلوفر و
صیغه بود،
با چرخش و پیچشهایی غریب در سؤالها و اتهامها،
و مکاشفاتی در فکر و شرح راوی.
مینویسد یکی از خویشان نماز و
روزهای همسر ایرانیاش گیتی از
او خواست با دختر خردسالش ﺻﻴﻐﮥ محرمیت بخواند تا
بهعنوان مادر همسر
نیازی به رو گرفتن او نباشد. و پس از طلاق
گیتی و پیش از ازدواج
با زنی آمریکایی،
یک دانشجوی دختر دانشگاه تهران (که در این روایت،
او را نیلوفر مینامد) از کوپر خواست به او زبان انگلیسی
درس بدهد.
برای این کار هم ﺻﻴﻐﮥ محرمیت جاری شد.
ساواک تمام آمدورفتها را در
پروندهاش ثبت میکرد و بعدها هنگام اسارتش
به دست نیروهای اسلام،
نیلوفر
تبدیل به موضوع اصلی شد. از وسواس دائمی این همه
مرد میانسال ِ خداشناس با موضوع
بدون شاکی و کماهمیت و
خصوصی آشنایی دو دهه پیش او با دختری که سالها پیش ازدواج کرد و پی کارش رفت
در حیرت بود.
ساواک در این باره از او چیزی نپرسیده
بود
و کوپر سرنخی نیافت که چه
گزارشی داد. مطمئن
هم نیست عکس نیلوفر در پرونده بود یا نبود.
اگر بود، میتوان حدس زد
اینکه دختری
خوشسیما و امروزی
از خانوادهای مذهبی خواهان جاریشدن ﺻﻴﻐﺔ محرمیت
با اجنبی شود یعنی کار تمام،
و آتش در جگر حضرات میزد.
با وجود اتهامهای جاسوسی
و ارتباط با بهائیان و بلوچها و غیره،
چیزی مهم و مستند و قابلپیگیری در پرونده
وجود نداشت. اما موضوع نیلوفر فکرشان را سخت مشغول میکرد. سعدی سرود ”شهری
اندر هوست سوخته در آتش عشق/ خلقی اندر طلبت غرﻗﺔ دریای غمند.“ یک فقره جنس مستعد و مرغوب هم که در این مملکت پیدا شود مثل شاهین از
خارجه سر میرسند روی هوا میزنند.
غارت منابع طبیعی یعنی همین.
قاضی پرسید
چند بار صیغه کرد. گوپر گفت فقط همان دو بار. پرسید آیا با
نیلوفر
راﺑﻄﺔ جنسی داشت. گفت خیر.
قاضی موضوع را عوض کرد و پرسید
کی و کجا
مسلمان شد. کوپر احساس کرد جای
خطرناکی قرار دارد چون هنگام ورود
به زندان اوین خود را مسیحی معرفی کرد و توجه داشت که مجازات خروج از
اسلام مرگ است. گفت طی مطالعاتش در ادبیات فارسی با متون و فرهنگ اسلامی
آشنا شد،
به جهانبینی صوفیانه گرایش یافت و اکنون از آداب دیانت، به
روزهداری در ماه رمضان عمل میکند.
حرفی از ختنهشدن به دست پسر مصدق
نزد.
اگر زده بود شاید کار به معاینه و
اتهام ارتباط با ملیّون مرتد میکشید
و سر خمره بیش از پیش در گاو گیر میکرد.
قاضی از شنیدن اسم اهل تصوف باز
اخم کرد وپس از چند سؤال بار دیگر به موضوع نیلوفر برگشت و گفت به این
نتیجه رسیده
است که متهم مسلمان نیست و بنابراین
ازدواج موقت با آن دختر مجوز شرعی
نداشت معهذا با او تماس جنسی برقرار کرد.
این نه پرسش بود و نه اتهام.
نتیجهگیری و حکم
قاطع بر اساس علم قاضی بود: تجاوز مرد کافر به زن
مسلمان.
کوپر
با جنبهای کاملاً تازه از موضوع
روبهرو شد: اگر مسلمانشدنش به رسمیت شناخته
نمیشود
پس ازدواج رسماً ثبتشدهاش با همسر ایرانی هم باطل بود.
نزدیک بود بپرسد پس در این میان موقعیت شرعی دخترش گیسو چیست؟ اما این حرف
ممکن بود به ضرر خودش تمام شود.
در بازگشت،
در میدان ارگ فروشندهای دورهگرد گلکلم میفروخت
که او بسیار دوست داشت
و سالها ندیده بود. از پاسدار خواهش کرد
اجازه دهد کمی
بخرد. محافظ با پرخاش او را در پیکان
انداخت و در راه کولتش را کشید و
با فریاد گفت حق جاسوس سگپدر فقط سرب داغ
است نه گلکلم. خشاب گذاشت و گلنگدن زد و
رو به صورت او ماشه را چکاند. مینویسد
زهرهترک شد
اما
نفهمید چطور تیری در نرفت.
|