اصلاحات
دينى بهعنوان مبحثى درونفرهنگى
صفحۀ
يكم
فصل
پنجم كتاب
ظلم، جهل و برزخيان زمين:
نجوا
و فرياد در برخورد فرهنگها
(1389)
نسخۀ
پى
دى
اف
Religious Reform as an Intercultural Discourse
A chapter from
Injustice,
Ignorance and the Purgatory: Cry and Whisper
in the Dialogue of Cultures
(2010)
Mohammad Ghaed
جز
در موارد درج عنوان و نشانى در سايتهاى ديگر، چاپ، تكثير يا نقل تمام اين
مطلب با موافقت مؤلف مجاز است.
بخشهاى
ديگر اين فصل
1 كار اگر
براي خدا باشد همه چيز مجاز است
2
نمايندۀ
طبيعى و اقتصاد فطرى
3 عقل بهعنوان
عصارۀ فرهنگ
4
سيماى يك ارادهگرا
5
«اين آن نيست، آن اين است»
6
«نابود بايد گردد»
7
معادلهاى فرهنگى
8
مخاطراتِ واردشدن در نقدِ
محتوايى
9
عرش به
مثابه نوعى سلفسرويس
10 برخورد انتقادى به خدا
1
در صد سال گذشته، جملۀ «اگر خدا
نباشد همه چيز مجاز است» به حدى تكرار شده كه اگر منبع آن، رمان جنايت و
مكافات، ذكر نشود شايد كسانى گمان برند جملهاى است از متون مقدس.
راسكولنيكف، دانشجوى اهل سنپترزبورگ و شخصيت اصلى رمان داستايوسكى، از
روى استدلالى بهاصطلاح عقلى دست به قتل فردى مىزند كه به نظر او شايستگى
زندهماندن ندارد (يك نفر ديگر را هم بناچار مىكشد تا راز جنايتش مستور
بماند). حرف داستايوسكى اين است كه كشتىِ عقل به ستاره قطبىِ وجدان نياز
دارد تا در طوفان عقل و ظلمت روح، راه را گم نكند.
اينكه جملۀ قصار يا شعارِ برگرفته از آن
رمان تا چه حد پيام واقعى اثر را منعكس مىكند موضوع بحث ما نيست. تاريخِ
فكركردنِ بشر به معنويتِ برتر بسيار بيش از صد سال و هزارها سال پيشينه
دارد. در اين مدت، جمله قصار جنايت و مكافات بارها با اين حرف محك
خورده است: «بهنظر داستايوسكى، بدون خدا وجدان وجود نمىداشت، گرچه او
مىدانست در ميان آنهايى كه خدا را مىپرستند بسيارند آدمهايى كه وجدان
ندارند.»
اما اين نظر هم جاى بحث دارد.
وجدانْ نوعى اعتبارنامه نيست كه بتوان
ادعا كرد فردى فاقد آن است. وجدانْ 'منِ برتر` و طرز تلقىاى است
بازدارنده. هرگاه فرد احساس كند نيرويى بازدارنده
در جهت مخالفِ برخى كششها كه در فهرست سائقههاى منفى قرار دارند در او عمل
مىكند، مىتواند مدعى باشد داراى وجدان هم هست. خويشتندارى طرز فكرى است
كه بايد آن را به فرد آموخت، يعنى او را شرطى كرد. فهرست خواستها و
كششهايى را كه بايد با خويشتندارى مهار كرد فرهنگها از بدو تولدِ فرد به او
مىآموزند. فرويد معتقد بود خويشتندارى در دفعْ نخستين آموزشِ عام در
بازدارندگى است و همۀ اخلاقيات انسان بر پايۀ آن و به تبع آن شكل مىگيرد.
فرد وقتى دست به انتخابى ميان
بهخطرانداختن و نينداختن زندگى خود و ديگران مىزند، وجدان خويش را داور
گرفته است. در جنگهاى بين ملتها و در كشمكشهاى خونينِ درون ملتها، بسيارى
از اهل ديانت در پيشگاه وجدان خويش، بهعنوان تجّلى خداوند، نتيجه مىگيرند
كه ظلم بهتر از فتنه است. اين در واقع انتخابى است در حيطۀ فرهنگ فرد و
مربوط به منافع او، و نيز به درك او از زبان و واژهها. بعدها ديگران، در
قضاوتى بيشتر ناسوتى و كمتر لاهوتى، ممكن است چنين قضاوت كنند كه چنين
انتخابى به معنى تأييد وضع موجود و جانبدارى از قدرت مستقر در برابر
معارضانِ آن بوده است. انتقاد از سكوت پاپ در برابر فاشيسم و نازيسم در
اروپا، و اصطلاح «آخوند دربارى» در ايران، به چنين انتخابى در پيشگاه وجدان
اشاره دارد. بر اين قرار، ظاهراً حتى با وجود خدا باز بايد مدام دنبال
پاسخ اين سؤال گشت كه چه چيزى مجاز است و چه چيزى نيست، و حقيقت در كجا
نهفته است. يعنى انسان در همان حال كه جهتِ حركت خويش در درياى حوادث را
با ستاره قطبىِ وجدان تنظيم مىكند، ناچار است خودِ ستاره قطبى را هم بيابد
و مرز ميان خير و شر را تعيين كند. اين معادلۀ دشوار بيش از يك مجهول دارد
و متغيرهاى آن بر يكديگر اثر مىگذارند.
اصطلاح «احساس تكليف» از زبان مؤمنان
بسيار شنيده مىشود. تكليف، در نهايت، احساس فرد است در قبال جهان بيرون،
و دليل اوست براى دستزدن به عمل، يا توجيه عملى كه انجام داده. مؤمنان
البته به نقش عقل و احساس فاعل در «احساس تكليف» كم بها مىدهند و اين
مفهوم را نوعى الهام و شهود به حساب مىآورند كه ممكن است در اين يا آن فرد
تجلّى يابد. بر اين قرار، فرد مؤمن قادر به ارتكاب عمل بد نيست و هرآنچه
انجام بدهد مايۀ رضاى پروردگار است زيرا به ياد او و به نام او انجام
گرفته.
منظور از مؤمنان، پيروان يك دين معيّن
نيست. در سال 1995، مردان خداترسِ اسرائيل عليه اسحق رابين، نخستوزير آن
كشور كه از ضرورت معاملهاى تاريخى با عربها دفاع مىكرد و مىگفت بايد
زمينهايى داد و صلح گرفت، فتواى ارتداد صادر كردند و تپانچه در كف دانشجويى
جوان نهادند تا او را بكشد. فتوادهندگان مىگفتند چنين معاملهاى در حُكم
ِ ايستادن در برابر فرمان خداست كه مرزهاى جغرافيايى را در روز ازل تعيين
كرده است. كسانى در آن جامعه ممكن است ضاربِ رابين را «خودسر» بنامند، اما
مىبينيم كه دانشجوى ياغىِ رمان داستايفسكى همچنان در ميان ما و در جهان ما
تكثير مىشود و همه اين «احساس تكليف»ها در نهايت به انتخابهايى سياسى و
ايدئولوژيك برمىگردد. در حالى كه انتخابهاى ضد و نقيض را مىتوان بر پايه
تكليفِ الهى توجيه كرد، بايد پرسيد نظر خداوند درباره اين همه اغتشاش و
خودسرى چيست؟
به نظر ترى ايگلتن، استاد ادبيات انگليسى
دانشگاه آكسفورد، در حالى كه انگار جهان، با برخوردارى از نوعى خودمختارى،
تابع قوانين خويش است و حساب آن از آفريدگار جداست، ظاهراً مىتوان عضو
متعصب كليساى اَنجيلي بود اما وجود خدا و مسيح را رد كرد. ايگلتن
پيشبينىِ ساموئل تيلِر كالريج، نويسنده و منتقد انگليسىِ قرن نوزدهم، را
نقل مىكند كه خبر از تكوين نوعى «كشيشِ لائيك» مىداد. لاادريون معتقد بودند بشر هرگز به كُنه
حقيقت دست نخواهد يافت. درهرحال، بحث در باب جهان و حقيقت و هستى بايد
مبتنى بر اطلاعاتى باشد بسيار بيش از آنچه اكنون در دست داريم. هشتاد
ميليون سال پيش، حيات بر كره زمين در اوج شكوفايى بود. ده ميليون سال ديگر
شايد خورشيد كمفروغ شده باشد و زمين بار ديگر برهوتى شود مانند ساير
سيّارات منظومه شمسى. به نظر حافظ، بر خطاهاى قلم صنع بايد چشم پوشيد زيرا
خداوند انصافاً زحمتش را كشيده اما نتيجه كارْ بهتر از اين از آب در نيامده
است. و اگر حيات بر كره زمين به راستى واقعهاى گذرا باشد، پس مىتوان دل
خوش كرد كه كاچى بهتر از هيچ است.
كنفوسيوس در پاسخ به شاگردانش كه از او
درباره زندگى پس از مرگ سؤال كرده بودند گفت: «ما كه هنوز درباره زندگى
چيزى نمىدانيم چگونه مىتوانيم مرگ و دوران پس از مرگ را بشناسيم؟» و طبقه
ماندارنهاى مسلط بر جامعۀ چين همچنان به كسى اجازه گشودنِ باب بحث درباره
جهان ديگر را نمىدهد. در دنيايى كه افراد هرچه بيشترى به اين نتيجه
مىرسند كه خداوند ظاهراً ديگر كارى به جزئيات امور جهانى كه آفريده است
ندارد و شايد كل منظومۀ شمسى را پس از حاكمگرداندن قوانينى بر آن به حال
خود رها كرده باشد، و لازمۀ ايجاد و اعتبار نظامى اخلاقى دخالت مستقيمِ
خداوند نيست، پس بايد انتظار داشت كه حتى مسلمانان هم از اين تطوّر در
جهانبينى تأثير بپذيرند. مىگوييم «حتى»، زيرا اينان قرار نبود به چنين
فكرى بيفتند، چون تغيير را پايانيافته تلقى مىكردهاند.
آنچه در رينگ بوكس انديشهها در ايران به
اصلاحات دينى شهرت يافته، نسبت به اهميت موضوع، چندان مورد توجه واقع نشده
است. دربارۀ كسانى كه در اين زمينه پيشگام بودهاند شمار كتاب و مقالهها
چنان اندك مانده كه مىتوان گفت نقد و انتقاد در اين زمينه هنوز آغاز نشده
است. دربارۀ اقبال لاهورى، على شريعتى و سخنرانان و معاصرانِ فعال در اين
حيطه نظراتى تأييدآميز از سوى هواداران، پيروان و مريدان آنها منتشر
مىشود، اما كسانى كه نظرى متفاوت يا مغاير آنها داشتهاند گويى ترجيح
دادهاند كل بحث را ناديده بگيرند. حتى محاكمه و محكوميت برخى فعالان اين
گرايش سبب نشد كه حرفى تازه از سوى كسانى كه احتمالاً در اين باره نظر
دارند شنيده شود.
در حالى كه مدافعان تفسير سنتى از دين به
اصل فطرت استناد مىكنند، هواداران اصلاحات دينى بر عقل تأكيد مىورزند.
دسته اول مىگويد چنانچه انسان بر پايۀ فطرت آزادى انتخاب داشته باشد،
همان تفاسيرى را ارجح خواهد دانست كه پيشينيان ارائه دادهاند. در اين
جهانبينى، فطرت تكيهگاهى چنان محكم تلقى مىشود كه نتيجه مىگيرند محال
است انسان به راهى جز آنچه رفته است برود. بر پايۀ اين جهانبينى، حقيقت
بهخودىخود و در هر حال و همواره وجود دارد و زاييدۀ عادات و خاطرات و
فرهنگ فرد نيست.
ادامه در
صفحۀ
2
Ĺ
|