صفحۀ‌‌ اول   كتاب ½ مقاله / گفتگو/ گفتار            فهرست مطالب ½ سرمقاله‌ها


 ادامه از صفحۀ 7  

Æ

اصلاحات دينى به‌‏عنوان مبحثى درون‌‏فرهنگى  صفحۀ هشتم

 


بخشهاى ديگر اين فصل

  1    كار اگر براي خدا باشد همه چيز مجاز است

  2    نمايندۀ طبيعى و اقتصاد فطرى

   عقل به‏عنوان عصارۀ فرهنگ

  4    سيماى يك اراده‏گرا

    «اين آن نيست، آن اين است»

    «نابود بايد گردد»
    معادلهاى فرهنگى
  8   مخاطراتِ واردشدن در نقدِ محتوايى‏
   عرش به‏ مثابه نوعى سلف‏سرويس
10   برخورد انتقادى به خدا


 

8

مخاطراتِ واردشدن در نقدِ محتوايى‏

برخى دانشگاهيانِ ايرانى كه در كشورهاى ديگر اقامت دارند، بدون توجه كافى به همه جوانب مباحث فكرى و كلاً فضاى ايران، به روشنفكران اين كشور خرده مى‏گيرند كه چرا مشتاقانه وارد نقد مكتبِ مشهور به روشنفكرىِ دينى نمى‏شوند.  اين سؤال را مى‏توان خيلى راحت به پرسش‏كنندگان برگرداند: انجام چنين كارى در هر جاى ديگر نيز ممكن است، و در محل اقامت آن خرده‏گيران، كمبود قلم و كاغذ وجود ندارد.

 

درهرحال، دامنۀ چنين بحثى، چه در ايران و چه هر جاى ديگر، به متن و صفحۀ كاغذ محدود نمى‏ماند.  نقد هر تفكرى به بازبينىِ ريشه‏هاى آن، محك‏زدن به انسجام استدلالها، و به بررسىِ تبعات آن تفكر در عرصه عمل نياز دارد.  مكتب ـــ  يا خرده‏فرهنگِ ـــ مشهور به نوانديشىِ دينى معمولاً بحث با سنتگرايان را بر بخشى از زمينۀ سوم متمركز مى‏كند. سنتگرايان به غايتِ رهايى‏بخشِ دين در زمانى نامعلوم اعتقاد دارند و مى‏گويند دين است كه بايد انسان را بيازمايد، نه انسان دين را.  نتيجۀ دين قرار نيست با درك انسانِ به‏كمال‏نرسيده همخوان باشد، زيرا انسانِ ناقص قادر نيست نوع كمال مورد نظر را پيشاپيش تعيين كند و به شرطِ نيل به آن غايتِ مفروض به پيروى از دين گردن بنهد.  اگر انسان قادر مى‏بود بداند كمال چيست، در آن حالت نيازى به هدايت از سوى دين نداشت.

 

در مقابل، مكتب نوانديشىِ دينى استدلال مى‏كند كه رسيدن به نتيجه‏اى مشخص در آينده‏اى قابل‏پيش‏بينى ميسّر است؛ انسان به كمك عقل مى‏تواند بداند، و مى‏داند، كه در پىِ چه غايتى است؛ و ديندارى روندى نه تنها تكاملى بلكه تعاملى هم هست كه با دخالت آگاهانۀ انسان ايجاد مى‏شود.  اگر انسان به پذيرش دين فراخوانده شده و مخاطب قرار گرفته است، پس بايد نتيجه گرفت كه شنونده‏اى بى‏اختيار نيست، بلكه بازيگرى فعّال و مختار است.  در ميان مسلمانان، بر سر اين اختلاف نظر كه آيا انتسابِ صفتِ عدل به ذاتِ باريتعالى‏ در حد درك و در صلاحيتِ انسانِ جايزالخطا هست يا نه، قرنها بحث جريان داشته و خرخرۀ همديگر را جويده‏اند.

 

يكى از مهمترين جنبه‏هاى دخالتِ عملى، و نه صرفاً نظرىِ انسان در عدل الهى اين است: چنانچه مؤمنان بر بد بودنِ فردى، به هر دليل، اتفاق نظر داشته باشند، آيا ممكن است خداوندْ آن فرد را وارد بهشت كند؟  قادر متعال البته مى‏تواند از ميان گمنامها كسانى را رستگار گرداند و در بهشت به جاودانگى برساند، اما بدنام‏ها حسابشان روشن است.  اگر چنان واقعۀ غيرمنتظره‏اى ممكن باشد، باورنكردنى و بلكه كفرآميز است كه بگوييم افرادِ ملعون هم ممكن است سر از بهشت در بياورند.  اگر ممكن نباشد، پس افكارِ عمومى كه معمولاً پر از شايعه است و كتابهاى تاريخِ دستپخت انسانهاى فانى كه گاه پر از حبّ و بغض است، از هم اكنون پيش‏نويسِ رأى محكمه عدل الهى در آخرت به حساب مى‏آيد.

 

از اين رو، نوانديشىِ دينى از واردشدن در ريشه‏هاى پيدايش دين و محك‏زدن به انسجام استدلالهاى ميانى در نقد پديده دين پرهيز مى‏كند.  جريانِ تفكر نوانديشىِ دينى را مى‏توان در اين شعار خلاصه كرد: دستيابى به هر هدفى كه دنياى جديد در برابر بشر مى‏نهد، با پوشش دين و از طريق دين.  سنتگرايان با بدگمانى موجّهي مى‏پرسند از مهمترين آن اهداف كدام است؟ نوانديشان دينى پاسخ مى‏دهند آزادى و رهايى.  سنتگرايان پاسخ مى‏دهند اما هدفِ دين تسليم و طاعت است، و آن رهايىِ مورد بحثِ نوانديشان نمى‏تواند جز به معنىِ فاصله‏گرفتنِ انسان از دين و مشاهده آن از بيرون و از بالا به‏عنوان متن و پديده باشد.  انسان قرار است در حيطۀ دين به كمال برسد، نه اينكه خارج از آن به تماشاى دين بايستد.  دينْ موضوعى براى بررسى نيست؛ جوهر عالمِ وجود است.  بيرون از عالَمِ دين، چيزى وجود ندارد كه بتوان حرف از رهايى زد.

 

در چنين بحثى، روشنفكران غيرمذهبى چه بايد بكنند و چه مى‏توانند بگويند؟ اول، در نقد نوانديشى دينى بحث را بايد بدون مقدمات آغاز كنند و، بدون پرداختن به روش بحث در سطح ميانه (محك‏زدن به انسجام استدلالها)، به نتايج مورد نظر بپردازند: اينكه اهداف مورد نظر جهان جديد چيست و آيا از طريق دين قابل حصول است يا نه.  ماجراى بزرگ تازه در پيش است: چنانچه منتقد بتواند نظر نوانديشِ دينى را ابطال كند، چنين نتيجه‏اى به چه معنى خواهد بود و چه تبعاتى در پى خواهد داشت؟ براى مثال، مسير بحث على شريعتى در جادۀ بسيار باريك و لغزانى پيش مى‏رود كه يك طرف آن مفهومِ توحيد است و طرف ديگر آن، مفهوم انتظار.  تا وقتى بازكردنِ اين دو مفهوم، جز با تأييدِ مطلق و پيشاپيش، ميسّر نباشد، تحليلى انتقادى از گفته‏هاى آن سخنرانِ فقيد بايد بر چه پايه‏اى قرار گيرد و با چه روشى انجام شود؟ در فقدانِ اين نكات اساسى، نظر على شريعتى دربارۀ متفكّرانِ فرانسوى آنچنان موضوعيتى ندارد كه لازم باشد كسى به نقد آنها بپردازد.

 

دوم، در واقعيت امر، سنتگرايانْ وجود نوانديشان دينى را از سر اين ضرورت تحمل مى‏كنند كه اين مكتب كمك مى‏كند نوجوانانى كه بدون دستۀ اخير ممكن بود به مكتبهاى ديگر رو بياورند در حيطۀ دين بمانند.  وجود نوانديشان دينى به‏عنوان علاقه‏مندانى جانبى كه به رونق بازار دين كمك مى‏كنند تحمل مى‏شود، نه افرادى داراى فكر اصيل و قابل احترام.  از اين رو، در هر برخوردى كه به نتايج قاطع و تعيين‏كننده بينجامد، سنتگرايان رأسا وارد عمل مى‏شوند.  به بيان ديگر، نوانديشان دينى مبلّغانى فرض مى‏شوند كه دين را به عاريت گرفته‏اند و حقِ باختنِ عرصه عاريتى را به منتقدانِ لاكتاب ندارند، زيرا مالك آن عرصه به حساب نمى‏آيند.  در نقد نوانديشىِ دينى تا حد بسيار محدودى در نقدِ فردِ نوانديش مى‏توان پيش رفت.  عبور از اين مرحله و ورود به محتواى تفكر، به معنى نقد نهاد دين و پاگذاشتن به وادى پرخطرى خواهد بود كه ممكن است به اعلام ارتدادِ منتقد ــــ و عواقب آن ــــ بينجامد.  شكست منتقد در هر بحثى به معنىِ پيروزى نوانديشِ دينى خواهد بود، اما پيروزى منتقد به سعى خباثت‏آميز او در به چالش‏كشيدنِ نهاد دين تعبير مى‏شود.

 

سوم، در حالى كه كندوكاو پديدۀ دين خطرناك‏تر از آن است كه عملى باشد، از بحثى ادبى‌ـ ‏فلسفى با نوانديشان دينى نتيجۀ دندانگيرى عايد نخواهد شد.  اهل اين جريان در حُكم ِ دستفروشهاى ايدئولوژيك‏اند كه طبق نياز فصلْ جنس عرضه مى‏كنند.  انتظارها، خواستها و دستور بحث كه مشخص شد، نوانديشِ دينى دست به كار مى‏شود تا توجيه فراهم كند.  از اين رو، نه اصوليون به نوانديشانِ دينى اعتماد چندانى دارند، و نه روشنفكران غيرمذهبى اين جريانِ فرهنگى را جدّى مى‏گيرند.

 

نوانديشانِ دينى معمولاً پا از حريم امن بيرون نمى‏گذارند و وارد حيطۀ فكرِ تجربى نمى‏شوند زيرا مى‏دانند در آن ميدانْ بخت پيروزى ندارند.  پس صلاح كار را در اين مى‏بينند كه وانمود كنند بيرون از قلمرو فلسفىِ توحيدـ انتظار چيز قابل ذكرى وجود ندارد. براى مثال، در برابر اعتراضِ برخى سنتگرايان به بالاتربودنِ نرخ بهره در ايران نسبت به كشورهاى سرمايه‏دارى، ساكت مى‏مانند.  صحيح‏تر اين مى‏بود كه محققانى به بررسىِ پيشينۀ تورم در ايران و جهان از ديدگاه اصول دينى بپردازند.  نخستين تورّم مهم در پانصد سال گذشته، در عصر صفويه، به سبب ورود سيل طلا و نقره از قاره جديد به اروپا اتفاق افتاد. در سال 1905، جنگ روسيه‏ژاپن سبب تورّم قيمتها و كمبود كالاهايى از جمله قند شد و زمينه‏سازِ تحولاتى همزمان با نهضت مشروطيت گشت.  هفتاد سال بعد، شديدترين تورّم تاريخ ايران به سقوط رژيم پهلوى كمك كرد.  اهل ديانت دست‏كم چهارصدسال فرصت داشته‏اند با تحولات تاريخى‏اجتماعى آشنا شوند.

 

اما در حالى كه پرداختن به فلسفه و فيلسوفانِ غربى در جامعۀ ايران سرگرمىِ رايجى است، نوانديشانِ دينى هم از اين اعتيادِ عمومى بركنار نيستند.  حتى مى‏توان گفت به شيوعِ مشربِ فيلسوفى‏گرى كمك كرده‏اند.  بسيارى از پايان‌نامه‏هايى كه نوانديشانِ دينى براى دريافت درجۀ دانشگاهى در سالهاى اخير نوشته‏اند حول موضوعهايى تكرارى، خيالى و خالى از نتيجۀ واقعى دور مى‏زند.  اگر طرز فكر ملاصدرا در عصر صفويه را مى‏توان با دستاويز قراردادنِ كانت و هگل ادامه دارد، پس چه جاى انتقاد از تشيّع صفوى، چه سود از اين دانشگاهها، و چه وجه تسميه‏اى براى عنوانِ نوانديش؟

 

ورق‏زدنِ پرونده ماركس و سارتر دشوار نيست اما نوانديشانِ دينى مى‏توانسته‏اند وظيفه مبرم‏ترى براى خود قائل شوند: نقد اصولىِ آنچه پيرامونشان اتفاق مى‏افتد.  در فصل اول اشاره كرديم كه برخورد جهان اسلام به پديدۀ القاعده‌ــ طالبانْ سرشار از دودلی و ترديد و رياكاری است.  سكوت پاپ در برابر موسولينى و هيتلر را سالهاست به‏عنوان همداستانى و بلكه همدستىِ واتيكان با فاشيسم و نازيسم محكوم مى‏كنند.  نتايج سكوت اخير نيز رفته‏رفته واضح‏تر شنيده خواهد شد.  در ايران، نه سنتگرايان حاضر به اظهارنظرى مبسوط در اين باره شدند و نه نوانديشانِ دينى.

 

ملاعمر اخطار كرده بود چنانچه كسى از شيعيان لقبِ «ولّىِ امرِ مسلمين» را به كار ببرد مهدورالدّم اعلام خواهد شد.  اما بحث در حقانيّت يا بطلان آن دعاوى بايد بر پايه‏اى محكم‏تر از اين حرفها باشد.  اين خرده‏گيرى كه مى‏گويند متفكرانِ ملل اين منطقه بايد با يكديگر ارتباط بيشترى داشته باشند مبتنى بر واقعيات نيست.  مفتيان حجاز و مصر و پاكستان، طالبان را تأييد مى‏كردند و در ايران كمتر كسى وارد بحثى اساسى در آن باره شد زيرا حرف آن بربرها در وجه نظرى قابل ابطال نبود.  بعيد است كه در پاكستان حتى يك مقاله ارزشمندِ انتقادى در اين باب منتشر شده باشد.  هر تحليل انتقادى در اين زمينه، بيرون از جهانِ اسلام بوده است و يقيناً نوانديشان دينىِ ايران هم زمانى اقدام به نقد طالبان خواهند كرد كه اين كار براى همه ميسّر شده باشد.  جا داشت كه آن همه ستايش از «تشيّع علوى» با دعاوىِ طالبان نسبت به بازگشت به ريشه‏ها محك بخورد.

 

اگر متفكّرِ ديندار در اين منطقه خطرناك قادر نيست يا جرئت ندارد در اظهار نظر پيرامون آنچه واقعاً به او مربوط است پيشقدم شود، اهميت چندانى ندارد كه نظر «دكتر» و ساير نوانديشانِ دينى دربارۀ امپرياليسم و مدرنيته و هايدگر و پوپر چيست.  چراغى كه نتواند وظيفه اساسى‏اش را انجام دهد و خانه را روشن كند بعيد است كه بر راههاى پرپيچ‏وخم و صعب‏العبور پرتوافكن شود.  هايدگر در زبان انگليسى به سبب عضويتش در حزب نازى و دوستىِ مبهمش با هانا آرنت (رابطه‌‏اى رؤيايى براى يك پرُفسورِ فيلسوف) موضوعيت دارد، و هانا آرنت ده سال پيش از پذيرفته‌شدن دانشجوی دختر در پرينستون، نخستين استاد زن در آن دانشگاه شد و كتابهايش جايى براى خود يافت.  در حالى كه صليب شكستۀ نازيسم همچنان در سقف ايستگاه راه‏آهنِ تهران خودنمايى مى‏كند و تهران داراى محله‌اى به نام نازى ‌آباد است، محتويات ثقيلِ نثر فلسفىِ آلمانى كه در زبان فارسى نمى‏گنجد در اين اقليم از آن هم بلاموضوع‏تر است.  اقبال لاهورى زمانى صحبت از «اسرارِ بيخودى» كرد. در چنين اوضاع و احوال گيج‏كننده‏اى، موضوعهايى مبرم آشكارا ناديده مى‏مانند، اما سودائيانِ عالمِ پندارْ موضوعهايى خودبافته را بيخودى به‏عنوان اسرارِ معرفت جا مى‏زنند.

 

در سنت فكرىِ غربيان، اصطلاح 'آكادميك‏`، علاوه بر معنىِ مربوط به دانشگاه و كلاس و درس، در مفهوم مباحث بى‏انتها نيز به كار مى‏رود.  در نقد نهادِ دين، بحثْ هرچند آكادميك بنمايد، تبعاتى عملى و بسيار واقعى در پى دارد.  اين شرايط منحصر به ايران نيست. تقريباً در همه جوامع خاورميانه، شامل پاكستان، و شمال آفريقا وضع بر همين منوال است.  در ايران، در ابتداى دهۀ 1350، بحثى بر سر واقعه كربلا، كه ظاهراً آكادميك مى‏نمود، به قتل انجاميد.  در فصل پيش اشاره كرديم كه در مصر، در دهۀ 1990، محتواى كتاب يك مدرّس دانشگاهى چنان خشم علماى الازهر را برانگيخت كه تا مطلـّقّه اعلام‏كردنِ همسر او پيش رفتند و او به غرب پناه برد.

 

بانيان نهاد دينْ اصوليون‏اند.  هرگونه نوانديشى در دين بايد با توجه به قدرت اجتماعى اين بانيان و متوجه يك هدف باشد: اختيار در دين به رسميت شناخته شود.  آزادىِ انتخاب تابعيت و گرفتن گذرنامه سبب نشده كه كشورى خالى از جمعيت شود و دست‏كشيدن كليساى كاتوليك از صدور حكم ارتداد به تعطيل مسيحيت نينجاميد.  نوانديشانِ دينى البته از اين نكته غافل نيستند و استدلال مى‏كنند كه با برخوردى عقلانى و اختيارگرايانه به دين، نيازى به سختگيرى در ماندن يا رفتنِ تك‏تك افراد نخواهد بود و اگر متاعِ كفر بى‏مشترى نيست، دليلى ندارد كه متاع دين چنين باشد.

 

ادامه در صفحۀ 9  

Å

 

 

 

 

 

 

 

 

دعوت از نظر شما

 

نقل مطالب اين سايت با ذكر ماخذ يا با لينك آزاد است.

 

X