اما
بختیار به چه کسی استعفا دهد؟ چمدانش را
بردارد برود؟ چنان گریزی (حتی بدون استعفای رسمی) روحش را نابود میکرد، به
مراتب بدتر از کارد آشپزخانه و ضربات کاراتهٔ آدمهای حکومت اسلامی در
پاریس. دلاورانه رفتار کرد اما در پایان بازی شاید فقط غرور خودش را
نجات داد.
حالا که به پشت سر نگاه میکنیم،
برخلاف نظر نویسندهٔ مقالهٔ پرشور،
کنار کشیدنش میتوانست از واقعهای
مهیب جلوگیری کند: شکستن
در ِ اسلحهخانهها.
در حالی که سفیر آمریکا با مهدی
بازرگان و پانزده خردادیون (شامل موسوی اردبیلی)، و معاون ناتو در سفرش به
تهران با بهشتی دیدار و مذاکره کرده بود و قول و قرارها را گذاشته
بودند، معقولترین کار شاید این میبود که مجالس شورا و سنا بازرگان را به
جلسهای مشترک دعوت کنند، بدون اسمبردن از خمینی از او بخواهند برای تشکیل
دولت برنامه دهد، به او رأی اعتماد
بدهند، خودشان را منحل کنند و بزنند به
چاک.
(در کاخ سفید کسانی دنبال
کودتای ارتش بودند. شرح سفیر آمریکا از ناسزایی که
به همین سبب صبح ۲۵ بهمن
۵۷ از
پشت تلفن به برژینسکی مشاور امنیت ملی کارتر پراند،
فرستادن سند
شناسایی رسمی دولت موقت به وزارت خارجهای
که کریم سنجانی وزیر اسمی بود اما هرگز به آن پا نگذاشت و خبر ارسال کاغذ
شناسایی هیچ گاه از رادیوتلویزیون
ایران پخش نشد، آموزنده است.)
اگر آن همه تفنگ وارد
صحنه نمیشد شاید بسیاری وقایع بعدی به این شکل اتفاق نمیافتاد،
وجود ارتش از حملهٔ عراق جلوگیری میکرد، نیروهای خیابانی تبدیل به
تفنگداران فراملیّتی اسلام نمیشدند، همزمان با جنگی بیبرنامه و بینتیجه
به لبنان نمیرفتند و
اوضاع ایران
اکنون این نبود. وینستون چرچیل در اشاره به وقایع احتمالی
در سالهای منتهی به جنگ جهانی اول گفت
’’اگرها،
اگرهای وحشتناک.‘‘
گنجاندن تعداد بیشتری از
تصاویر صفحات شمارههای آن روزها، حتی پس از
کاهش حجم، در شرایط کنونی اینترنت هواکردن و بازکردن صفحهٔ اصلی مطلب را
دشوارتر میکند. شمارههای
آیندگان آن روزها را در آرشیوهای آنلاین کتابخانهٔ مجلس شورا و نیز
کتابخانهٔ دانشگاه منچستر ببینید.
تقریباً تمام نامه/مقالههای وارده، به معنی داوطلبانه و دلبخواهی و
سفارشدادهنشده از سوی تحریریه، علیه بختیار و خواهان کنار رفتن و
ناپدیدشدن او بود.
چنانچه
بخشی قابلتوجه از جامعه حامی
بختیار میبود تحریریهٔ روزنامه
میتوانست منظماً مطالبی در دفاع از او
بنویسد
و
منتظر نماند مطلبی،
آن هم نه در توضیح و تحلیل قدرتگرفتن نیروهای خیابانی، بلکه
از بالا با حالت
سرزنش و همهچیزدانی، با پست برسد.
در آن اوضاع و احوال، مقالههای روزنامهای که به شهرهای کوچک راه نداشت و دستهٔ نسخههایش را
از اتوبوس مسافری
بیرون میکشیدند و
آتش میزدند و دفتر نمایندگیاش را
درهم میشکستند
جای تردید است میتوانست تأثیری قابل
توجه و نتیجهای چشمگیر داشته باشد.
دو
روزنامهٔ محافظهکار عصر تهران که در شهرهای بسیار کوچک
هم
فروش و خواننده داشتند قادر به چاپ
حتی یک مطلب از آن نوع نبودند.
انجمن اسلامی آنها، متصل به گروههای فشار، نفس تحریریه را بریده بود.
انتشار
نامهای که این همه در کلهٔ روشنفکرها میکوبند بیش از آنکه به حقانیّت
دلاورمرد بیهنگام مربوط باشد برخاسته از
شهامت تحریریهای بود به مراتب
کمتر زیر شست گروههای فشار، و نیز کارگران
جگردار و آزادمنش چاپخانهاش.
درهرحال نتیجهٔ بازی پایانیافته در نیمهٔ آبان را نه با مقاله میشد تغییر
داد و نه با هیچ ترفند دیگری.
بختیار حتی پیش از آنکه دستبهکار شود پایان یافته بود. با
اعلام ندامت شاه و رفتنش از ایران،
مجموعهٔ ارتش و شهربانی و ژاندارمری
چهارچرخ پنچر بود. سازمان امنیت منفور را بختیار در نخستین قدم منحل
اعلام کرد؛ گرچه عملا وجود داشت روی هوا بود و کارکنانش حیران که آیا آخر
ماه حقوق خواهند گرفت. از بختیار، با یک محافظ و یک راننده، بیش از سخنرانی
در مجلس شورا و مصاحبهٔ مطبوعاتی
در کنار قاب عکس مصدق کاری برنمیآمد. وقتی طرفدارانش
برای هورا کشیدن و پرچم تکاندادنی بیتأثیر در
امجدیه گرد آمدند
وقت خروج از استادیوم با خشونت حزبالله روبهرو
شدند.
پنج سال پس از کشتهشدن بختیار و
منشیاش با ضربهٔ
کاراته و
کارد آشپزخانه در پاریس، همتای افغان او دکتر نجیبالله را وحوش غارهای
تورَه بورَه در خیابانهای کابل برهنه و به طرزی شنیع و فجیع مُثله کردند و
بقایای جسدش را پشت ماشین بستند و روی زمین کشیدند. مشکل بتوان
تقدیر نحس اهالی این صحاری و غارنشینهای پشت کوه را با چاپ یک و دو و ده
کتاب و مقاله و نامهٔ وارده در روزنامه تغییر داد.
|